سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متال.هخامنشی.عکس.شعر

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نماز و میدان مغناطیسی

هارولدبور از دانشگاه ییل برای اولین بار با انجام یک آزمایش ساده، به وجود میدان مغناطیسی در اطراف موجود زنده پی برد.او با توجه به یک مولد الکتریکی که در آهنربا در داخل سیم پیچ دوران می کند و جریان تولید میکند، سمندری را در یک ظرف آب نمک قرار داد و ظرف را به دور سمندر چرخاند. الکترودهایی که در این ظرف وجود داشتند و به یک گالوانومتر حساس متصل شده بودند، یک جریان متناوب را نشان می دادند. زمانی که بور این آزمایش را بدون سمندر انجام داد،گالوانومتر هیچ جریانی را نشان نداد.

این بدان معنا بود که در اطراف موجود زنده میدانی وجود دارد که خاصیت مغناطیسی هم دارد. بور این وسیله را بر روی دانشجویان داوطلب خود امتحان کرد و مشاهده نمود که این میدان در بدن انسان هم وجود دارد وکاملا تابع رویدادهای اساسی زیست شناختی بدن است. او این میدان را حیاتی نامید چون هرگاه حیات از بین برود،میدان حیاتی هم از بین میرود. به گونه های که یک سمندر مرده که در دستگاه بود هیچ پتانسیلی به وجود نمی آورد.

تشکیل میدان مغناطیسی بدن

همانگونه که می دانید، در بدن ما میلیونها عصب وجود دارد که کار انتقال پیام در بدن ما بوسیله تحریک الکتریکی این عصبها صورت می گیرد. در اثر شارش بار در اطراف آنها در بدن ما یک میدان تشکیل می شود و میدان بدن ما در اثر فعالیت همزمان میلیونها عصب به وجود می آید.

امواج مغزی

دستگاه موج نگار مغز چهار نوع منحنی از امواج مغزی را ارائه میدهند که عبارتند از: آْلفا، بتا، دلتا و تتا. ریتمهای دلتا کندترین امواج مغزی با تناوب از 1تا3 دور در ثانیه بوده و اغلب در خواب عمیق ظاهر می شوند. به نظر میرسد که ریتمهای تتا که دارای تناوب 4تا7دور درثانیه می باشند به خلق و خوی بستگی داشته باشد.

ریتمهای آلفا از 8تا 12 دور در ثانیه، در اوقات تفکر، تامل آزاد رخ داده و در صورت تمرکز حواس و توجه قطع می شوند و بالاخره ریتمهای بتا با تناوب 13الی22 دور در ثانیه،ظاهرا منحصر به نواحی جلوئی مغز، یعنی جایی که فعالیتهای پیچیده مغزی رخ می دهد می باشند. امواج آلفا امواج بسیار مهمی هستند که بوسیله هانسبرگر آلمانی کشف شدند و به گفته وی با نوعی هوشیاری و خوداگاهی معطوف به درون ظاهر می شوند تغییرات فیزیولوژی مهمی در بدن ایجاد می کنند مثل تمرکز و یادگیری.

میدان مغناطیسی بدن و امواج مغزی در معرض خطر

حتما تا به حال در باره خطرات گوشیهای موبایل یا زندگی در نزدیکی نیروگاهای برق چیزهایی شنیده اید.بنابر تحقیقات پروفسور لای امواج مغناطیسی که از نیروگاهای برق یا وسایل برقی مثل سشوار و ریشتراش برقی و... ساتع می شود به دی ان ای سلولهای مغزی آسیب میرساند و قابلیت ترمیم را در آنها از بین می برد. میدانهای مغناطیسی خارجی علاوه بر آسیب به دی ان ای مغز اثر منفی دیگری به بدن دارند.

این میدان ها باعث اختلال در میدان مغناطیسی طبیعی بدن می شوند. همانطور که میدانید نزدیک به 70%از بدن مارا آب فراگرفته و مولکولهای آب به صورت دوقطبی هستند و زمانی که ما در معرض یک میدان مغناطیسی خارجی قرار می گیریم، این مولکولها در جهت آن میدان قرار می گیرند و این پدیده باعث می شود نظم میدان مغناطیسی ما به هم بریزد.

علاوه بر عوامل خارجی یکسری عوامل داخلی نیز وجود دارند که باعث می شوند اختلال در میدان بدن ایجاد شود. مهمترین آنها بارهای الکتریکی هستند که هنگام شارش بار در عصب در اطراف آن به وجود می آیند و به صورت الکتریسیته ساکن در بافتهای بدن ذخیره میشوند و میدانی که در اطراف این بارها بوجود می آیند در میدان بدن ایجاد خلل می کنند.

این بارها به خصوص در نقاطی که تراکم اعصاب بیشتر است ذخیره می شوند و به دلیل این که هم تراکم زیادی دارند و هم در نزدیکی عصبهای بیشتر و مهمتری قرار دارند برای بدن به شدت مضر هستند. از جمله این نقاط ناحیه سر و دستها و قسمت مچ یابه پایین است و در بین این سه قسمت، سر اهمیت ویژه ای دارد چون بارهای ذخیره شده در آن علاوه بر ایجاد خلل درمیدان مغناطیسی مغز باعث اغتشاش در امواج مغزی نیز می شوند.

به ظاهر ما روزانه تنها دقایقی را در معرض میدان مغناطیسی هستیم.مثل موبایل یا سشوار و غیره.اما در طول دوران زندگی خود در معرض میدانی بسیار قوی هستیم و آن میدان مغناطیسی زمین هست. عوامل داخلی اغتشاش در میدان بدن ما هم فعالیتهای حیاتی و اجتناب ناپذیری هستند که در تمام طول عمر ما در جریان هستند پس چگونه میتوان باعث خلل این اثرات سو که باعث اختلال در بدن ما و بیماریهایی مثل سرطان می شوند را خنثی کرد؟

در اینجاست که باید گفت خداوند راه حل تمام این سوالات را در یک عمل ساده که امکان آن برای همه افراد وجود دارد و بیش از چند دقیقه هم وقت نمی برد و هیچ ضرری هم ندارد به انسان هدیه داده و آن نماز است.

نماز و میدان مغناطیسی

آنگونه که از تصاویر به دست آمده از میدان مغناطیسی زمین پیداست، به طور شگفت انگیزی اگر انسان در هر نقطه از زمین رو به قبله بایستد، میدان مغناطیسی بدنش بر میدان مغناطیسی زمین منطبق می گردد و در مدتی که در نماز است میدان بدنش منظم می شود.

یکی از نکات بسیار جالبی که پروفسور بور به آن دست یافته بود این بود که دریافته بود که در بدن تمام دانشجویان مؤنث ماهی یکبار تغییر ولتاژ شدید ایجاد می شود و میدان بدن به منظمترین حالت خود می رسد و به همین دلیل است که زنان نیازی ندارند در این مدت نماز بخوانند.
اخیرا هم کشف شده است که علت اینکه قلب زنان منظم تر و قویتر از مردان میزند و دلیل آن همین تغییر ولتاژ هست.

نماز و بارهای الکتریکی

همانطور که قبلا اشاره شد بارهای زائدی که در اثر تحریکات الکتریکی اعصاب به وجود می آیند هم شبیه میدان بدن و هم بر امواج مغزی اثر سو دارند. و این اثرات در نواحی که اعصاب در آن تحرک بیشتری دارند، خطرات جدیتری ایجاد می کنند و باید هرچه سریعتر از آن نواحی دور شوند.

به طرز حیرت آوری می بینیم که این نواحی دقیقا نواحی هستند که در وضو شسته می شوند و بنابر تحقیقات صورت گرفته، بهترین راه دفع این بارهای زائد استفاده از یک ماده رساناست که سریعترین و ارزانترین و بی ضررترین ماده برای این کار آب است و جالب اینجاست که آب هرچه خالص تر باشد سریعتر بارهای ساکن را از بدن ما به اطراف گسیل می دهد و هیچ مایعی مثل آب خالصی که در وضو به انسان سفارش شده این اثر را ندارد.

نماز و امواج مغزی

با دفع بارهای زائد بدن در وضو امواج مغزی در ایده الترین حالت قرار می گیرند. علاوه بر آن حالت تمرکزی که در هنگام نماز در انسان به وجود می آید، تشعشع امواج آلفا را به اندازه قابل توجهی بالا می برد و توانایی مغز را در تولید این امواج بالا می برد.

قدر خودتو بدن

در
آخرین لحظات سوار اتوبوس شد. روی اولین صندلی نشست. از کلاس های ظهر متنفر بود اما
حداقل این حسن را داشت که مسیر خلوت بود. اتوبوس که راه افتاد
 نفسی تازه کرد و به دور و برش نگاه کرد.  روی صندلی جلویی یه پسر نشسته بود 
فقط می توانست نیمرخش را ببیند که داشت از پنجره بیرون را نگاه می کرد
: به پس کله پسر خیره شد و خیال پردازی را مثل همیشه شروع
کرد

چه
پسر جذابی! حتی از نیمرخ هم معلومه. اون موهای مرتب شونه شده... اون فک استخونی .
سه تیغه هم که کرده... حتما ادوکلن خوشبویی هم زده . چقدر عینک آفتابی بهش می آد...
یعنی داره به چی فکر می کنه؟  آدم که اینقدر سمج به بیرون خیره نمیشه!لابد داره به
دوست دخترش فکر می کنه!... آره. حتما همین طوره.مطمئنم دوست دخترش هم مثل خودش
جذابه.  باید به هم بیان (کمی احساس حسادت)... می دونم پسر یه پولداره که یه «ب ام
و» آلبالویی داره و صدای نوارشو بلند می کنه...  با دوستش قرار می ذاره که با هم
برن شام بیرون. کلی با هم می خندن و از زندگی و جوونیشون لذت می برن... می رن
پارتی... کافی شاپ... اسکی... چقدر خوشبخته! 
یعنی خودش می دونه؟ می دونه که باید قدر زندگیشو
بدونه؟...

دلش
برای خودش سوخت.احساس کرد چقدر تنهاست و چقدر بدشانس است و چقدر زندگی به او بدهکار
است. 
احساس بدبختی کرد. !کاش پسر زودتر پیاده می شد



ایستگاه بعد که
اتوبوس نگه داشت، پسر از جایش بلند شد.  مشتاقانه نگاهش کرد، قد بلند و خوش تیپ
بود.

 با
گام های نااستوار به سمت در اتوبوس رفت. مکثی کرد و چیزی را که در دست داشت باز
کرد... 
یک، دو، سه و چهار لوله ی استوانه ای
باریک به هم پیوستند و یک عصای سفید رنگ را تشکیل دادند


دیگر هرگز عینک آفتابی را با عینک سیاه اشتباه نکرد

نتیجه اخلاقی: به
خاطر چیزهایی که داری خدا را شکر کن


بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم



g
اگر به قیمت خوشحالی
خود دیگران را خوشحال کنی، به خداوند عشق ورزیده ای
 
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده
بودیم
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول
زیادی نداشتند
شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین
حال تمیـز پوشیده بودنـد
بچه ها همگی با ادب بودند
دوتا دوتا پشت پدر و
مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی
هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند
مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق
به او لبخند می زد
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده
پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟
پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو
بلیط برای بزرگسالان
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و
به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار
کرد
پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند
معلوم بود که مرد پول کافی
نداشت
حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد
و روی زمین انداخت
بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که
اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود،
کمک پدرم را قبول کرد
بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف
خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم

(بهتراست
ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم. (جانسون
اگر بجای غارت
دیگران برای کمک به خود، خود را غارت کرده و به دیگران کمک کنی، به خداوند عشق
ورزیده ای



داستان زیبا

چشم های ابی
کاش این داستان واقعی نبود

در اتوبوس باز شد بلیت را به راننده دادم و صندلی جلو کناره پنجره
نشستم . به بیرون نگاه میکردم در ها بسته شدند و اتوبوس راه افتاد

از پنجره ی جلو خیابان را میدیدم ماشین ها ی جلویی جای خود را به پشت
سری ها میسپردند کم کم حرکت آنها آرام شد همگی ایستادند در بالا شمارش معکوس قرمز
رنگ

شروع به

کم شدن کردند تا به سبز برسند پرده ای  که مربوط به مراسم سوگواری
حضرت فاطمه س بود تن گلوله خوردش را میخواست به دست باد بسپارد تا آزاد شود اما
انگار طنابها یی که

به

? طرفش بسته بودند اورا اسیر کرده بودند

سرم را برگرداندم و از شیشه ای که باران خورده بود به ماشینی که کنار
اتوبوس ایستاده بود نگاه کردم . کودکی که با ذوق به بیرون نگاه میکرد و دستهایش را
به شیشه میکوبید

به من نگاه کرد همینطور به من زل زده بود برایش ادا در آوردم تا بخندد
دستی اورا گرفته بود. من را نشان داد سر دختری جلوی شیشه نمایان شد چشمانش ابی بود
به کودک

لبخندی زد

و عقب رفت و در  سیاهی ماشین گم شد

کاش این داستان واقعی نبود

شمارش معکوس به سبز رسید اتوبوس دوباره حرکت کرد .ماشین کناری جلو
افتاد.اتوبوس ایستاد در ها باز شدن از بین آدم ها ای که بالا میامدن ماشین را
 میدیدم که دور میشود

اتوبوس حرکت کرد و چند دقیقه یی جلو رفتیم  دوباره به کنار نگاه کردم
یکدفه نور کوچکی به چشمم خورد نور سکه ای که میخواست به زمینی از خون برسد سکه جلوی
کودکی افتاد

 که دست و پا میزد و مردم همه

جمع بودند دور ماشین از بین پاهای مردم دو تا چشم آبی به آسمان خیره
شد بودند انگار خانه ی خودشان را پیدا کرده بودند آرام آرام سرم به میله ای که رو
به رویم بود گذاشتم و آرام

گفتم

ای کاش ...


آدمی ساخته ی افکار خویش است

مردی از یکی از دره های
پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد.


غذایش را با او تقسیم
کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند .


بعد صحبت به وجود خدا رسید
.


مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و
مسئول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم میگویند که او قادر مطلق است و اکنون و
گذشته و آینده را می شناسد…


چوپان ناگهان و بی مقدمه زیر آواز زد و پژواک
آوازش دره را آکند !


بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن
به همه چیز و همه کسی !!!


صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی
آن دو بازگشت .


سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی
پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او


آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا
بگوئیم، اما هر کاری که می کنیم، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز
می گردد


خداوند پژواک کردار ماست …

آدمی ساخته ی افکار خویش است
فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.


(مترلینگ)